سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگ...

برای دلم وبه خاطر دل تنگی هایم می نویسم...

نویسنده: مسافر زمان
تاریخ: چهارشنبه 99/10/17

 

 

گفتند رج های بافته را که بشکافی تلی از کلاف سردرگم دارید که واژه ها را در خو د می بلعد و

آنقدر ذهن در این حیرانی تخریبی به هم می ریزد که دیگر مجالی نمی یابی تا دست نوشته ها و دلنوشته هایت را بجویی...

آن وقت سکوت سخت است که در سکوت ممتد رها جا خوش می کند

دیگر ربایشی به خاطره ها نیست که پیوند دل و واژه ها باشد و قلم را بی پروا به حک گسترده یادها بکشاند ..

گفتند دل نوشته ها را که رج به رج بشکافی در آتش چشم های نا باوری محو می­ شود و

خاکستر سیاه فراموشی مه افکار می گردد و گذر روزها نسیان خاطرات را با خود می­ آورد ..

شکافتم رج های جان گرفته به سطرهای که جان گرفته بود از... خاکستر شد ولی

دریغ از رجی که محو گردد شاید باران چشمها شست خاکستر نگاه را..

 یاد گلستان خلیل افتادم بر آتش

رهایی ندارد...  

 باور ذهن به اجبار روزگار یافته ی خود را به هزار راه به سوی پرتگاه فراموشی می کشاند و

گاه در گنجینه­ ی تافته از حصارها به اعماق دریای پر تلاطم ذهن به اسارت سکوت و دلتنگی حبس در هزاره ی فریاد خاموشی می کند

هنوز به سطح فکر نرسیده در نگاه لحظه ها به جاری خاطره ­ها لبخند می زند.

نمی دانم معجزه ی سکوت است یا دلتنگی باران

که در طوفان جدل یاد و فراموشی؛ بازهم پنجره ی دل گشوده می­شود

انگار آیینه ها در بر گرفته بودند یاد باران را که انعکاس می دهند جولان رج های شکافته شده را ...

 



تازه ترین مطالب
برچسب ها
دوستان
ابزارک های وبلاگ
قالب وبلاگ

RSS

بازدید امروز: 45
بازدید دیروز: 58
کل بازدیدها: 539246