تاریخ: پنج شنبه 99/12/28
در تنگنای سالی سخت ، سررسید بودنی از عمر بسته شد..
مسافر دشت پریشانی نیامد، اما دلتنگ چشمهای آیینه ای مسافر شد...
غنچه ای باز نشد، اما گل امید پژمرد ...
درخت تنومند زندگی تبر خورد ...
شیشه ی عمر سنگ صبور شکست ..
عطر یأس و ناامیدی پخش در لحظه های وجود شد و تک رنگ خاکستری باقی مانده هم محو در سیاهی ناباوری ..
سکوت مطلق بر اضطراب سایه ها سایه افکند..
آنقدر پر شد از تهی و آکنده از هیچ که قلم نیز خود را گم کرد..
واژه ها قالبی برای رهایی نیافتند و چونان ماهی تنگ شیشه ای تنگ در ازدحامی از آوای بی کلام خسته از سرگردانی معمای
بی پایان قالب تهی بودن را به سطح رساندند..
نظرات ()