برگ ریزان پاییز اندوه نهفته ی باران است ...
موسم بادهای کویر ...پنجره های گشوده بر روی چارچوبی نالان و تند بادی که چنگ می
زند بر شمعدانی های بی قرار ..
دم نفس در بازدمی سرد حک می کند مه گرفته ای سخت بر شیشه ی روبه روی آیینه
نشسته ... و سیب هایی که در پای درخت اندیشه در جویبار نگاهی نمناک راهی دشت
جنون می شوند ..
فصل سرد سکوت در راه است .. فصل خاموشی چلچله ها ، فصل انزوای پرستوها ...
فصل رویش بلورهای یخ از دل آیینه ها و قندیل نگاهی که خطوط دل را بی هم زدن پلکی
خسته ،به دل رازها می سپارد ..
در دل زمستان سرد ،واژه ها سر به مهر می شوند و بر دل خاموش زمین خفته پناهی راز
گونه می برند ...
بعد از این باران می بارد بدون اینکه پنجره ای گشوده شود و نگاهی لطافت مهرش را به
یاس ها بدهد ... آوای باران ترنم دلتنگی خواهد بود که بی صدا در هیاهوی خقته ی شب در
دل خاکی تشنه جای می گیرد ..
غروب رنگ بلورهای یخ گرفته و در امتداد افقی به حزن نشسته سایه ی خاموشی می زند
پلک های نگران باران را ... خط چشم انتظار محو می شود .. پلک ها بسته می گردد و
سکوت تلخ شب حاکم بر قلم واژه ها می شود ...
و نگاهی که دلتنگ نوشتن در نگاه گرم خورشید می شود .....