سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگ...

برای دلم وبه خاطر دل تنگی هایم می نویسم...

نویسنده: مسافر زمان
تاریخ: دوشنبه 100/1/16


از کنار فاصله‌ها تا انتهای ابتدایی‌ترین فصل سال رفتم..

ارغوان بهار .. گل‌های وحشی، غنچه­ ها­ی امید،

موی پریشان گندمزار که نفس های نسیم سرکش آن را به بازی عشق گرفته بود ..

کفشدوزکی که بر روی برگ‌های تازه روییده مأوا گرفته  ..

گرمای مهر خورشید بر رخساره‌ی صبح که گونه‌های آسمون نیلگون را تب‌دار سرخی عشق می‌کرد..

غوغایی که در دل بی‌قرار بید مجنون بود ...  

گام‌ها می‌روند و دلی در کوله‌ بار مسافر می­ماند ..

ساحل چشمان نیلوفر آبی صدف‌هایش را گم‌کرده

شاید هم در پهنه‌ی دشت به فراموشی در جاری لحظه‌ها سپرده ..

بی‌نهایت دشت محو در خاکستری کوه­ها می‌گردد ..

سکوت ارمغان جاده‌ی دلتنگیست...

نسیم خاطرات که وزیدن می‌گیرد پنجره‌ی ذهن بی‌پروا دانه‌های باران را می‌چیند..

دلتنگی آموخت قافیه‌ی چشم‌ها، ردیف در لحظه‌ها ، قصیده‌ی سکوت است...



تازه ترین مطالب
برچسب ها
دوستان
ابزارک های وبلاگ
قالب وبلاگ

RSS

بازدید امروز: 66
بازدید دیروز: 149
کل بازدیدها: 554187