سروده ی چشمها
حتی سرکشی امواج وحشی هم نمیتواند خطوط نگاه ساحل را محو کند...
آمدهایم با فایلهای پیوستی؛ بدون باز کردن و دیدن؛ رد کردیم!! انگار مهم نبود شاید هم انگیزهای ...
نسیم صحراگرد بیابانها را درنوردیده
شاید سکوت پرغوغای کویر؛ شاید هم آسمان دلفریب با لبخند ستارههای دور آن؛
جستجوی نگاه را قاب در یک نگاه کرده بود ...
اما بارانی که بارید در فراسوی افق، در انظار بیداری، بر خواب خفته گر درون،
رنگ باخت کویر یا تجلی افق بود در سرایی دور؟
طرحی شکل گرفت... روزها گذشت در بیگذری ذهن...
خطوط اندیشه به فکر نبود...
روزگاری، شاید سالی و اگر بماند خطوط شاید قرنی.
تداعی شد در بال زدن پروانهها ...لبخند جوانهها و شاید در برگ برگ شدن گلها...
پاییز را ترسیم کرد... زمستان را تدریس ...بهاری که خط بطان بر چرخش نسیم رها نکشید...
اتفاقات تندشده ... روزها تلخ. نگاهی داغدار است و دلی غمدیده ...
میگویند پاییز نبود اما برگی افتاد در دل بهار... خانهای خزان شد...
شاید فردایی از پی امروز بر خطوطی که حکشده از قلم دل نباشد...
گفت سرزمین دل؟! نشنیدهام
شاید مجالی نباشد تا انگارهها در صفحهی سفید بودن مُهر ماندن بخورد...
امانگاه آیینهها، قداست واژهها زیباست.
چقدر آرام هستند واژهها در سرودن خطوط چشمها
شاید در انتهای جادهی خاکستری امروز ایستگاه آخر باشد.
رد نگاهت در افق! گذر روزها چه عجولانه جاپای بودن خود را بر سر شب وجود کشیده!!
بازهم در میان تمام ننوشتهها خطها خواندنی میشوند برای همیشه
گوش بسپار در کنار ساحل به آرامش دریا، در دشت جنون نظارهگر رقص پروانهها باش
در دل گندمزار به روی چرخش نسیم رها لبخندی به مهر بزن.
به دست کائنات سپرده تمام سرودههای چشم در خطوط مهر به رنگینکمان تلاقی مهر خورشید و شوق باران که استجابت دعای باران باشد بر نگاهت در افق
قلب خطوط به ایستایی نبضها بازهم میزند در سرودهی چشمها