سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگ...

برای دلم وبه خاطر دل تنگی هایم می نویسم...

نویسنده: مسافر زمان
تاریخ: دوشنبه 100/4/7


با سکوت جاده شب همراه شد و قافیه های دل را به دست نسیم سپرد...

پنجره ها معلق در میان اندیشه ها

و شمعدانی­هایی که به انتظار آفتاب چتر حیرت بر سر گرفتند ...

 باور دشت امید تپید در نگاه سوزان آفتاب ...

در این حجم از افکار خسته، وجود غرق در دریایی شد که ساحلش شنهای فراموشی را به رهگذران هدیه می داد.

آنطرف­تر مسافری تکیه بر بید مجندن افکار یک به یک بندهای دلش را به دست گوش ماهی هایی می دهد که موجها را همدم پریشان

خود دارند..

روزگاری ساحل زیبا بود و سکوت دریا آرامش بخش...

انگار وجود خسته ی باران در پهنه ی آغوش موجهای ستبر آرام می گرفت ...

و غروب تلاقی اشک و بود لبخند ...

دلتنگیها بر منقار مرغکان دریایی به سرزمین کودکیها پر می­گشود و محو در خنده­ های کودک صحرا می­گشت  ...

و شنهای نرم ساحل بود که بساط بازی های کودکانه را برای لحظاتی به دور از تمام دلمشغولیها در سرزمین دل پهن می کرد ....

از وقتی دفتر باور را گشود و فاصله ها را باور کرد خطوط نانوشته، نوشته بر حصارها را خواند

دوست داشتن سرگردان شد

 کودک ذهن به یکباره بزرگ شد ،قاب کردن، به ذهن سپردن، جمع تضادها ...

 در کنار سکوتی پر از صدا بوم دل ترسیم می کند رنگهایش را

 تک رنگ آبی دریا، آسمان، سرزمین دل، موجهای پریشان و ترانه ی باران باز باران



تازه ترین مطالب
برچسب ها
دوستان
ابزارک های وبلاگ
قالب وبلاگ

RSS

بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 539186