تاریخ: سه شنبه 101/6/1
امروز خط زد مانند ...
خط زد باور افقهای خسته را .. بست امتداد پنجرهی رو به ساحل را ...
ذهن، دریا شده با موجهایش با شکستن سدهایش ...
نمیدانم باران ریخته شده بر سرای دل آنکه
تمامقد ایستاد و برق چشمان متحیر را در خود محو کرد به کدام اندیشه نقش میزند کویر دل را ...
نمیدانم قنوت بهار .. سربهمهر بید مجنون و سنگفرشهایی که همدم باران راز بود ..
نگاهی که خط افق را در سکوت شب دنبال میکرد ..
ستارههای جانش را در کدام صندوقچه به دل دریا سپرده که تنها صدای موجها را همدم خود دارد..
طلوع مهر بر گسترهی دریا زیباست ..
ساحل بکر در سپیدهدم جان میدهد برای نقش یک رؤیا ..
اما مرغان مهاجر راهگمکرده محو در آبی دریا غرق در خروش موجهایی میشوند که هرگز ساحل را نشانی ندارند...
نظرات ()