...
برای باران .. برای چتر گشوده بر سایه سار ابرها ..
در انتهای جادهی حیران، در دل مه، در آغوش سکوت کوهها ...
تغییر کرد در تبدیل، بدل شد در بیبدیل ..
انگار نگارههای خاموش بر دشت شب فرومیریزد در تاریکی روزها در دل سپیدار کهن..
سبزهها در خروش چمن میخرامند بیهیچ تحولی ...
شاید تغییر فقط برای آدمیان است و فراموشی نشان تحول ....
به دست خود گشودهایم دفتر یادها .. ندارد برگ پایانی نه بر روزها که سرخوش است در جولان سالها ...
میرود آنکه آمده بود و میماند آنچه نیامده بود ...
انگار قصه آدمیان است که سالها در پی گمشدهی خود دشت و دمن ، جان وبی جان را به سلول تفکر میجویند
تا کاوشگر دلتنگی خود باشند ...
در نهان جستجوها، در آوایی و صدایی رخ نمایان میکند ..
حک میکند و به تصویر میکشد فارغ از توصیف میشود ..
دیگر نه رنگ میگیرد و نه به وزن میآید...
ردیفها را میراند و قافیهها را در نثری بینظم سر به سکوتی از سکون میکشاند ...
دلتنگیها که عیان شد بی تحول بیتدبر؛ پرسه میزند در حوالی لحظهها ..